لــعل سـلـسـبیــل
کارهای عقب افتادهام را گذاشتهام توی کیف کولیام و تا اینجا با خودم آوردهام. همه رفتهاند حرم، هیچکس نیست. صدای اذان میآید، از پشت کار بلند میشوم. پنجره اتاق راباز میکنم. صدای اذان بلندتر میشود. توی همهی فیلمها پنجره زائرسرا را که باز کنی، ضریح آقا روبه رویت است با چند کبوتر که پشت شیشه نشستهاند. من آن بالا فقط دیوار بلند هتل روبه رویی را میبینم و آن پایین توی حیاط، فقط یک یاکریم که روی یکی از 16 کنتور گاز نشسته. چیزی توی دلم بالا و پایین میرود. انگار آسانسور دلم هم قاطی کرده. دلم آنجاست، بین صفهای کج و کوله نماز جماعت، میان شلوغی چند دقیقه مانده به اذان، چند متر مانده به ضریح مطهر امام رضا(ع)، وسط جمع بچههایی که روی سنگها سر میخورند و میانه نماز میخندند، گریه میکنند و کفر شک بقیه را در میآورند. کارهای عقب افتاده مثل بختک گلویم را فشار میدهند، فقط روزمرگی بین همه گریبان من را گرفته، دلم پر غصه میشود که یک دفعه صدایی گوشخراش من را به خودم میآورد. توی کوچه دوتا ماشین بدجور به هم خوردهاند. نگاه پر دلهرهام وسط کوچه میماند. اگر اینجا توی این اتاق زندانی کارهایم نبودم و مثلا آن پایین بودم توی یکی از آن ماشینها... خدایا توبه که امروز شکرت نکردم. *تعداد یادداشتهای وبلاگم به 200 رسید. امیدوارم از این همه لااقل 20 تاش به درد بخور بوده باشه!
Design By : LoxTheme.com |